رسیدن به خــــــــــــــــدا

 

دو نفر دوست بودند که تصمیم گرفتن به خدا برسن

یکی رفت مکه اون یکی رفت فکه

اونی که رفت مکه حاجی شد برگشت

دید زیر عکس دوستش نوشتن

شهید نظر می کند به وجه الله

خدا و بنده...

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.


خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است!


خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟


خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده:خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب ازسرم می پرد!


خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم!


خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد!...

خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است

 چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود

خورشید از مشرق سر بر می آورد...


ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…

شاید توبه کرد...

حکایت ما...

مرحوم آیت الله بهجت:

ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم

نه آنکه با هر قیمتی زندگی کنیم

حکایت ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند فروختی؟

گفت نه ولی تمام شد...

نکد که شرمنده ی شهدا شویم...

چشمان هزارن شهید به اعمال ما دوخته شده است

دیروز دشمن به جانمان حمله کرده بود

که شهدا ما را شرمنده ی خود کردند

امروز دشمن به نانمان حمله کرده

نکند که با غفلت شرمنده ی شهدا شویم...

باور دروغ...

سر کلاس درس معلم به یکی از دانش آموزان می گوید: برو دفتر مدرسه چند تا گچ بیار.

دانش آموز از کلاس خارج می شود و در این اثنا معلم بر روی تخته سه خط می کشد. یک خط بزرگ، یکی متوسط و دیگری کوچک که پایین دو خط دیگر بود.

 معلم به بچه ها می گوید: هر وقت که دانش آموز آمد من از هر کدام از شما که سوال کردم که از نظر علمی کدام خط بزرگ تر است شما در پاسخ بگویید خط پائینی یعنی خط کوچک.

وقتی که دانش آموز وارد کلاس شد و سرجایش نشست معلم از همه کلاس به غیر از آن دانش آموز سوال را پرسید و همه گفتند خط پایین. یعنی همان خط کوچک.

 در آخر از دانش آموزی که گچ آورده بود سوال را پرسید او هم گفت:خط پایین.

معلم گفت: ببینید بچه ها وقتی در یک فضایی همه یک حقیقت را انکار می کنند و آن را به دروغ واقعیت نشان می دهند امکان دارد که افراد زیادی آن دروغ را باور کنند.

 پس به خاطر همین است که می گویند دروغ گو دشمن خداست.

پس یکی از علل بدی ماهواره هم به همین خاطر است که اخبار دروغ را دائما تبلیغ می کنند و روی آن قضیه دروغ بسیار مانور می دهند.و عده ای زود باور هم باور میکنند.

ترازوی عمل

پایان زندگی در دنیا

 

آن روز کــه انسان را در ترازویِ عمل میگذارند،


به خیالت کیسه سنگینی برایِ معامله آورده ای !

اما افســـــــــــو س...


تمامِ اندوخته هایت با ذره ذره کلامِ بیهوده ، تهمت و غیبت و دروغ

طعمه دندانِ شیطانی شده است که سنگ در بار سفرت گذاشته

 
و تو، این چند واجبات نیمه خوانده را دلخوش کرده بودی!


غافل از حق الناس ،

دینت را وزن میکردی!...

دل نوشته های من

سلام همراهان

امروز اومدم برای خودم بنویسم

نمیدونم از کجا باید شروع کنم؟ امروز داشتم کتاب نورالدین پسر ایران رو میخوندم

سیر گریه کردم

خاطرات دلاور مرد آذربایجانی سید نور الدین عافی که هشت سال تمام شاید هم بیشتر تو جبهه  بوده

از اون روزها خاطرات زیادی تو جسم و روحش مونده

طرجلد کتاب

تا برای من و امثال من بگوید خاطرات آن سربازان جان برکف خمینی (ره) را...

برای منی که ندیدم وفقط شنیده ام

اشک و آه گلوله شده و راه گلویم را بسته...

وقتی سید خاطرات عملیات کربلای ۸ را میگه

وقتی از گردان های لشکر عاشورا میگه

وقتی از عملیات بدر میگید و از شهادت ابر قهرمانانی

مثل باکری و علی تجلایی و قاسم هریسی و اصغر قصاب و...

وای که چه جونهایی رو از دست دادیم

وای که چه کسانی رو از دست دادیم

چه فرشته هایی رو

چه جوونهای با اراده و پاکی رو دادیم...

وقتی فکر میکنم چیزی جز آهــــــــــــــــ کشیدن ندارم

نه به خاطر خودشون چون مطمئنم الان خوب جایی هستن

به خاطر خودمون اگه میموندن چه کارهایی میتونستن واسه ایران بکنن

وقتی سید از کربلای ۸ میگه و از اون لحظه هایی که دوستش امیر مارالباش شهید میشه

انگار فقط انگار که من هم اونجام و لحظه لحظه ی اون تصاویر از جلو چشمام رد میشه

میگم انگار چون که شنیدن کی بود مانند دیدن...

نمیدونم سید چی دیده و چی کشیده و چی شنیده

هیچ وقت نخواهم فهمید...

شهید

اما یه چیز رو خوب میدونم میدونم الان سپرده شده دست ما

دست ما نسل سومی ها

این ماهاییم که باید آینده رو رقم بزنیم

خون و زحمت و رشادت و ایثار همه ی شهدا

باکری ها و همت ها و فهمیده ها و چمران ها و

هزاران شهید گلگون کفن که در طول تاریخ ایران زمین

شهید شدن الان تو دست ماست

میتونیم به ثمر بنشونیمش و یا ....

میتونیم کاری کنیم نسل آینده هم به وجود ما افتخار کنه

و یا میتونیم خودمون و نسل بعد رو چنان گمراه کنیم که با هیچ چراغی روشن نشیم...

هر چند که شهدا الان "سر سفره ی خدا عند ربهم یرزقونند"

ولی این دور از جوانمردی و انصافه

به خدا نامردیه که بی تفاوت باشم

 اگه نخوندین فقط یه بار فقط یه بار

با چشم دل نه با چشم سر برید یکی از همین کتاب ها رو بخونید

مطمئن باشد اگه هنوز تو دلتون نور خدا وجود داشته باشه

حقانیت راه و هدف شهدا براتون آشکار میشه

مطمئن باشن اگه دنبال حقیقت باشین ایمان میارید و دیگه کاری نمیکنید که برخلاف خواسته ی شهدا باشه

آهای نسل سومی !

میگی به تو چه که رفتن؟ میخواستن نمیرفتن؟!

وای بر تو اگه اینطوری فکر میکنی

و من نمیدونم که فردای قیامت این خون شهدا که برات بی ارزشه باهات چطوری حساب خواهد کرد...

میدونی جلو چشمت دو تا دوستت زخمی باشن و دشمن در حال پیشروی باشه و تو مجبور باشی فقط یک نفر رو با خودت ببری عقب و مجبور به انتخاب باشی یعنی چی؟

میدونی چه حسی داره یکی رو برداری بذاری رو دوشت و به اون یکی بگی میام تو رو هم میبرم در حالی که میدونی این تلخ ترین دوغیه که تا حالا گفتی؟

میدونی بوی گوشت کباب شده ی رفیقت رو استشمام کردن در حالی که با خون و باروت قاطی شده یعنی چی؟

میدونی یعنی چی پدری که بچه ی تازه متولد شده اش رو فقط عکسش رو میبینه و بعد میره شهید میشه؟

همه ی تلخی هایی که سید نورالدین و خیلی های دیگه تجربه کردن

میدونم که نمدونی نسل سومی!

تو هم مثل من شاید حتی یک خراش کوچک روی دستت را زخمی بزرگ و دردناک میپنداری!!!!

پوچ...

آیا بهای خون پاک شهدا این بود که این مثلا روشن فکرا!!!!!

با حرف های پوشالی و پوچشون یه عده زود باور رو هیپنوتیزم کنن

کمی به خودت بیا نسل سومی!

چقدر خوب گفته مرحوم نوری تو آهنگ ایران:

ما برای بوسیدن خاک قله ها چه خطر ها کرده ایم...

این سیاه نوشته های من بود

میدونم هستن عده ای که همیشه همونجور که بودن میمونن

و این سیاه نوشته های من و هزاران نوشته ی دیگر هم روی اونها هیچ تاثیری نداره

خدا هم تو قرآن خوب گفته

"صم بکم عمی و هم لا یرجعون..."

سوره ی بقره آیه ی ۱۸ 

دلنوشته های من

 

خدا

 

"خــــــــــــدا" را...

از"مـــن"...


یک ...؟؟ میگیرد؟؟

خدایا!

گرفت های کوچک گاهی خدای بزرگ را از آدم میگیرند ...

 
"بگـــــیر" از"مـــن" هــــرآنچه که،


(خودکار زبرام، کتونی صورتی هام، شیرینی، انگشتام، صفحه ی وبلاگم، کانون قرآن، تاکسی مترو، اسکناس هام، پول خورده های جیب بغل کیف پولم، زبون، پلک هام، کتاب ِ ...، جزوه ی فیزیک و شیمیم،و حتی آرزوهای شیرینم...)

خواست "تــــو" را از "مـــن"بگیرد ...

 بگیرش...

لبخند خدا

رنگین کمان

 

از تصادف جان سالم به در برده بود

و میگفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است

و خــــــــــــداوند همچنان لبخـــــــــــــند میزد.....

همراهم باش...

 

 حجاب

ای دوست و همراه همیشگی من…میدانی که چقدر در نظر من و خدای من

ارزشمندی و در نظر تعدادی ، چقدر کم ارزش و بی مقدار ؟

 ای چادر من…

 میدانی که با وجود تو چقدر احساس امنیت و آرامش میکنم ؟

میدانی که خداوند تو را به من هدیه داده ؟

میدانی که برای من نعمتی هستی بسیار ارزشمند ؟

میدانی که بعد از خدا ، تو حافظ من در مقابل بسیاری از آسیب ها هستی ؟

 اما چادر من…

چشمانت را ببند. گوش هایت را بگیر. نبین ونشنو.

 اگر شنیدی ، باور نکن. بگذار بگویند. من میشنوم. من تحمل میکنم.

نمیخواهم در قیامت پیش خدایم گله و شکایت کنی .

نمیخواهم به خدایم بگویی که بد نگاهت کردند.

نمیخواهم بگویی که بد جلوه ات داده اند.

تو با من هستی و من با تو و خدا با هردویمان

ای چادر من …

نبین و نشنو که بعضی ها درباره ات چه میگویند.

نبین و نشنو که میگویند هرکه تو را دارد ، عقب مانده است

و هرکه تو را دارد فرهنگش پایین است.

ای چادر من…

نگاه ها را من تحمل میکنم .

حر ف ها را من میشنوم .

و من صبر میکنم و منتظر وعده ی خدایم می مانم

 ای چادر من…

 تو هیچگاه مانعم نبودی و مانعی هم برایم ایجاد نکردی ،

تنها در مواقعی مانعم بودی که میدانستی حرمت تو و صاحبت شکسته میشود.

و خوشحالم که چنین مانعی دارم.

ای چادر من… ای دوست همیشگی من…

با وجود گرمای طاقت فرسای تابستان هم ، تو همراهم باش .

 با وجود تو و یاد خدا و یاد وعده اش ، نسیم بهشت ، طاقتم میدهد

ای چادر من…

تو رابط میان من و خدایم هستی

 و تو اولین گام برای آشنا کردن من وخدایم بودی.

 من به داشتن دوستی چون تو افتخار میکنم.

 ای دوست من…

 همیشه و همه جا

همراهم باش. فقط نبین و نشنو.

به سمت او قدمی بردار...

حضرت ابراهیم (ع)

 

آتشی نمی سوزاند "ابراهیم" را...

 

 معجزه حضرت موسی

 

و  دریایی غرق نمیکند " موسی " را...

کودکی مادرش او را به دست موج های نیل می سپارد

تا برسد به خانه ی فرعون تشنه به خونش...

 

دیگری را برادرانش در چاه می اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر در می آورد...

حتی زلیخا زندانیش میکند

اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند...

 

از این قصص قرآنی هنوز هم نیاموختی؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

و خدا نخواهد نمیتوانند

او که یگانه تکه گاه من و توست...

پس به "تدبیرش" اعتماد کن

به " حکمتش " دل بسپار

توکل بر خدا

به او " توکل " کن و به سمت او " قدمی بردار"

 

تا ده قدم آمدنش به سوی خود را به تماشا بنشینی....

اعتماد به خدا...

 

مناجات

 

اگر ” خدا ” را یافتی هر چه باختی مهم نیست


خدا را بنگر و سجده شکر کن....

 


ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ می ﮐﻨﯽ

ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺸﺴﺘﻪ است ...

 

  

 مناجات

به یاد داشته باش!


هر لذتی که از حرام میچشی

 

پروردگارت لذتی شیرین تر از حلال را،از تو خواهد گرفت


و ذائقه ات تغییر خواهد کرد


 

 سجده

 

اگه گردنت رو جلوی خدا کج کنی


جلوی بنده خدا گردن فرازی...

 

 آینده

 

 

اگر آینده را نمیبینم مهم نیست

چون خدا آن را میبیند

و من خدا را...

یاد بگیریم

به خدا اعتماد کنیم...