چادرم را عاشقانه می پوشم

(مقام معظم رهبری)

"آیا جنایتی بزرگترازاین نسبت به زن هست که

زن را با آرایش، مد و جلوه گری سرگرم کنند

تا از او به عنوان وسیله استفاده کنند؟

عظمت زن به این نیست که بتواند چشم مردها را،

هوس هوسرانان را بخودش جلب کند؛

این افتخار برای یک زن نیست؛

این تجلیل زن نیست؛ این تحقیر زن است"



وقتی دخترک ساپورت پوش شهر چشم ها را به دنبال خود می کشاند

چادرم را عاشقانه تر می پوشم

چادر یعنی

آهای نامحرم برای دستهایم نقشه نکش این دست ها فقط برای گرفتن دست های یک نفرند....

برای بدنم نقشه نکش

به اندامم نگاه نکن

طرز فکرم را نگاه کن

آرامشم را نظاره کن

چادر یعنی من آرامش می خواهم

اما نه فقط برای خودم

بدان این سیاهی چادر برای تو هم آرامش می آورد

همین خودخواه نبودن است که چادر را با عشق می پوشم


دلــــنوشتــــ:


پشت ماشینش زده بود فروشی هر کسی میدید می گفت چند؟

فرقیم نمی کرد پول داشته باشد

یا نه اصلا برای خنده هم که شده می پرسید

همه به خودشون اجازه می دادن بپرسند چند؟!!

چون صاحب ماشین خودش این اجازه رو به همه داده بود

با همون تیکه کاغذی که روش نوشت بود "فروشی"



زنی هم که آرایش میکنه و میاد تو جامعه

دقیقا انگار پشت شیشه شخصیتش نوشته شده "فروشی"

یعنی به همه اجازه داده....

بعدا نوشتــــ:

تمام رنگ های دنیا رو سیاه می شوند
وقتی سیاهی چادرم
قد علم میکند
چه خوب می دانستند قدیمی تر ها:
بالاتر از سیاهی رنگی نیست....


مواظب رسالتت باش....


گفت: آخه این چیه سرت کردی؟! مثل اُمُّل ها...

مثل اینکه قرن بیست و یکمیم ها ...

شبیه مردم عصر حجر می گردی!!

گفتم: واقعا؟! عصر حجر یعنی کِی؟!

گفت: چه میدونم ۱۴ قرن پیش!


گفتم: ۱۶ قرن پیش عصر حجرتره یا ۱۴ ؟!

گفت: معلومه ۱۶

گفتم: پس شما با این حساب باید اُمُّل تر باشید

که مثل مردم ۱۶ قرن پیش می گردید!

اونم زمانی که بهش می گفتن عصر جاهلیت!!

دیگه از اسمش هم پیداست که چقدر اُمُّلیه...

دیگه پی اش رو نگرفت گذاشت رفت...

و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی(احزاب 33)

و به همسرانت بگو خود را مانند زنان جاهل نیارایند


دلــــ. نوشتـــ:

نوح را مسخره کردند(سوره ی مبارکه هود)

موسی را مسخره کردند(سوره ی مبارکه شعراء )

پیامبر قوم عاد را مسخره کردند(سوره ی مبارکه ی احقاف)

سخت ترین شکنجه ای که بر پیاکبر اکرم(ص) وارد آمد مسخره شدن بود

تا آنجا که خداوند برای دلجویی رحمة للعالمین اینگونه فرمود:

اگر تو را استهزا کنند نگران نباش،پیامبران پیش از تو را نیز استهزا کردند.(رعد،انعام،انبیاء)

در یک کلمه مسخره شدن تنها شکنجه ی مشترکی بود

که همه ی پیامبران آن را تجربه کردند
(سوره ی مبارکه ی حجر)

اما بدانید خداوند وعده داده است:

از آنان روی گردان! ما شر مسخره کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد
(سوره ی مبارکه ی حجر)

تا در روز قیامت بگویند:

افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خداوند کردم

و از مسخره کنندگان بودم!
(سوره ی مبارکه ی زمر)

پس مرا هم مسخره کنید!

مادرم زهرا(س) جلوی نا بینا هم حجابش را حفظ کرد

من یک محجبه ام الگویم زهراست...

بعدا نوشتــــ:

هیچ میدانی نگاه های دیگران

به "ما"ی چادری موشکافانه تر است؟

تا نگاهشان به دیگری؟

و انتظاراتشان نیز

متفاوت تر است از " ما "ی چادری تا " او "ی غیر؟

حواست جمع باشد

که هر کوتاهی از طرف ما

نسبت داده میشود به دین از طرف دیگران!..

مواظب رسالتمان باشیم :)

آنها چفیه داشتند من چادر دارم

آنها چفیه داشتند...... من چادر دارم

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...

من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...

من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...

من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...

من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...

من وقتی چادر می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند...

من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...


پــــ.نــــ:ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ

ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ

ﭼﺎﺩﺭﯼ ﮐﻞ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺑﮕﻮ :

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺭﻧﮓ ﻭﺍﺭﻧﮓ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺑﺎﺷﻢ...


برای مشاهده ی سایز اصلی کلیک کنید

دلــــ. نوشتـــــ:

خـــــدایا

از تو میخواهم چــادر مـــرا

آن چنان با چــادر خاکــی جده ی ســــاداتم پیونـــد زنی....

که اگر جـــــان از تنــــم رود چـــــادر از ســــــــــرم نرود ......

بیرق حسین(ع)...



بــــــآنو ؛

بـــآیــد بـــوسه زد

بر نجـــآبتـــِ قَدم هـــــآیــی کــــه بر مـــی دآری.....

چهـــره معصومانــه ات زیـــر نقاب چادر

گنج وجــــودیِ پنهـــآن کَـــرده پشتـــِ چـــآدرت ،

نجــــآبتـــِ صـــدآیتـــ ،

صــلآبتـــِ گـــــآم هـــآیتـــ ،

دلِ رحیمتـــــ ،

رفتــــار زهــرآ  گـــونه اتـــ

تَمــــــــآم و کَمـــآل

بوی عطـــر "خـــدآ "می دهـــد...

بوی بهشتـــــــ.....




پــــ.نــــــ:پرچم حسیـــــن

به دست عبـــــاس است

و بر سر زینـــــب...

اینجاست که کشف حجاب

استراتژی دشمن می شود!

چادر یعنی بیرق حسین...

ظرافت خدادادی...

کآشــ همه اینقــــــدر زیبآ زندگیــــ مونو شروع کنیمـــ :)

کآشـــ بفهمیمـــ این ظرآفتـــ خدآدآدی برآی شریکـــ زندگیــــ مونه :)

اینطوری دنیآ خیلیــــ قشنگــــ میشه :) مگه نه ؟؟؟


پی نوشت:بیزار باش از معشوقی که

اسم هرزگی هایش را بگذارد آزادی!

اسم نگرانی هایت را بگذارد گیر دادن!

و برای بی تفاوتی هایش

اعتماد به تو را بهانه کند!


آتیش جهنم گرمتره


تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده‌اش توی اتوبوس نشسته بودم.

یه دختر کوچولوی 5-6 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس.

دختر کوچولو روسری‌اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.

خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد می‌زد با افسوس گفت:

توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟

از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس... تو گرمت نمی‌شه بچه؟

همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده می‌شدیم.

دختر کوچولو گرهٔ روسری‌اش رو سفت‌تر کرد و محکم و با اقتدار گفت:

چرا گرممه... ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...

دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت...

برای کی تیپ می زنی؟

خدایا

ما برای تو تیپ زده ایم، مگر غیر از این است؟؟

بگذار نپسنندمان،ما را چه به نگاه غیر؟؟

همین که بنده ی خوشتیپ تو هستیم ما را بس است...

یکم فکر کن!


آے ـانم פ בפֿـتر פֿـانمـے ڪﮧ  تــمام آرزפٺ غربی شـבنـﮧ

بـבפ چـیـزے ڪـﮧ براے شما آرزפسـت براے
 
زنـﮫـاے غربے خاطره شـבه ....  !!!

اפنها בار بـﮧچیزے مــے رسـ کــﮧ تــפ از בاشـتنش
 
פֿــجـالــت مے کـشــے !

حجاب...

 
هیس!!!

جای اینکه ربطش بدی به آزادی یکم فک کن !!!!

تو ستاره بودی اما....

تو ستاره بودی اما،

اینها ستاره ی ما شدند!!!!

فقط برای خودم هستم


فقط برای خودم هستم

" مـــن... "

خودِ خودم ...

نه رنگارنگم و نه عروسک و نه محتــــــاج نگاهی...!

برای تو که صورتهای رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمها را ، هیچ ندارم...

راهت را بگیر و برو...........

حوالی من٬ توقفـــ ممنـــــوع است...


دل نوشت:بگــــذآر ،پیــله کُننــد بــه چـــآدرت، مُـــدآمـ....

                                                              بــه پـــروآنـه شُــدنـت می ارزد...

پس چی فکر کردی؟!!



دختره موهاش رو مثل مش خفن کرده


از دماغش فقط دو تا سوراخ مونده


لباش اندازه ی پشتی مبل شده


نصف بیشتره عکس های پروفایلش

 یا لب استخره یا با تاپ و دامن نیم وجبیه



بعد خیلی جدی می گه:


خسته ام از این مرد ها ی شهوت پرست که فقط به جسم زن می اندیشند!



آخه حلوا شکری!


تو اون جسم تو چیزی به اسم مغز هم پیدا میشه؟؟


انتظار داری تو رو که می بینن یاد فلسفه ی سقراط بیوفتن!!!؟

مثل ملکه....




در یکی از مدارس معلم دینی درس مهمی به دانش آموزان داد:

حجاب و فواید آن برای زنان:

معلم چند عدد آب نبات بسته بندی شده و چند عدد آب نبات بدون پوشش را آورد و همه شیرینی ها به دانش آموزان توضیع شد

همه ی دانش آموزان آب نبات های بسته بندی شده را انتخاب کردند

سپس به آنها گفت:

چرا هیچ کدامتان از آب نبات های بدون پوشش انتخاب نکردید؟

قطعا به این دلیل که شیرینی هایی که پوشش ندارند ممکن است کثیف و مضر باشند...

معلم گفت: پوشش آنها درست مثل حجاب برای زن است

زن را محافظت می کند .... از همه ی پلیدی ها...


خواهرم نباتی پاک است که پوشش داشته باشد...

ایمانت را عفتت را از دست نده...


همه ی ما به سوی خدا باز میگردیم 


و پاسخ همه ی اعمالمان را می گیریم


با داشتن حجاب مثل یک ملکه باش که عفت و حیا دارد


و هر کسی نمی تواند او را ببیند....

مادرم زمانی گریه کن که....


وقتی که زمان گریه کردن مادر یک شهیــــــد می رسد...



خدا نزدیک است....



رسول اکرم (ص) درحدیث معراج می فرمایند:

آن زنی که به موهایش آویزان بود برای این بودکه موهایش را از نامحرمان نمیپوشانید.

اما آم زنی که گوشت بدنش را می خورد، بدنش را برای مردم زینت می کرد.

آن زنی که صورت و بدنش را جدا می کردند، خود را برای مردان عرضه می کرد و....


بحارالانوار،جلد103، ص246

دختــــر و خــــــدا...

دخترك با ناز به خدا گفت:

چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نمايان نكنم؟

 خدا گفت:

زيباي من! تو را فقط براي خودم آفريدم.

 دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت:

خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم!

 

*خدا چادر را به دخترك هديه داد*

 دخترك با بغض گفت:

با اين؟ اينطور كه محدودترم.اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟

يعني اسير اين چادر مشكي شوم؟؟؟؟


خدا قاطع جواب داد:

بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد...

هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارند.

تو جواهري...


دخترك با غم گفت:

آخر... آخر، آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت.

نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند!


خدا عاشقانه جواب داد:

من خريدار توام!

منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست.

آدميانند و هزاران نوع سليقه!

هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند!

اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟

آن نگاه ها مصدومت ميكند.


*دخترك آرزويش را به خدا گفته بود و مي خواست چونان فرشته اي محبوب جلوه كند*

خدا با لطف جوابش را داد:

دخترك قشنگ!

وقتي با عفاف و حجابت در ميان گرگان قدم بر ميداري،فرشته اي!


دخترك،زبان دور دهان چرخانيد و گفت:

مگر خودت زيبايي را دوست نداري؟

اينطور ساده كه نمي شود!

مي خواهم جذاب تر شوم و خريدني...


مدادشمعي سرخش را برداشت و دو لبه ي دهانش را قرمز كرد.

ماژيك مشكي به دست گرفت و دور چشم هايش كشيد

و بعد هم چون برف سپيد جلوه مي نمود.

آبشاري از گيسوانش را هديه داد به نگاه ها،

"مــــــــــــفت و رايـــــــــــــــگان"


دخترك چون عروسكي در بازار دنيا،پشت ويترين خيابان خود را به نمايش كه نه،به فروش گذاشت.

برچسبي روي هر نگاه دخترك به چشم مي خورد:

"حــــــــــــراج شد.حـــــــــــــراج شد"


و هركس رد ميشد ميگفت:

آن چيز كه حراج شود حتما ارزش و قيمتي ندارد و همگان رد شدند و هيچ كس نخريدش...


سوره مباركه احزاب،آيه۵۹-وسائل الشيعه،ج۱۴،ص۱۷۲-نهج البلاغه،حكمت

عین حقیقت است...


خنکای بهشت گوارایتان باد....


تو میتوانی روسری نصفه نیمه ات را هی برداری و دوباره بزاری

میتوانی گاهی بادبزنش کنی

میتوانی مانتوی سفید کوتاه نازک چسبان بپوشی تا گرمت نشود

میتوانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندل ات 20 سانتیمتر فاصله داشته باشد

میتوانی جوراب هم نپوشی

لاک هم لابد خنک کننده است!

بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک

بوی ادکلنت هم میتواند تا 10 متر پشت سرت تعقیبت کند

فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند

فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما

فرض کن گرمشان نمیشود

فرض کن تو روشنفکری و اینها اُمّل!!


آخر تو چه میدانی چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست

آخر تو چه میدانی حجاب خنکا و زیبایی به وجود هر دختر مینشاند


تو میتوانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا


خنکای بهشت گوارایتان دختران باحجابی که به عفت زهرا زیبنده اید
•●•● ܓ

گفتگویی صمیمی...



هنوز حرفم تمام نشده بود که افتاد به جان حرفم...

گفت: من نمی تونم بخاطر چهار تا آدم بی سروپا خودمو محدود کنم خب اونا خودشونو نگه دارن...تازه مگه چهار تار مو چیکارمیکنه؟

زیر چشمی نگاهش کردم و لبخند زدم

کلافه و مغرور منتظر جوابم بود...


متن کامل در ادامه ی مطالب/ کلیک کنید
جالب و خواندنی
ادامه نوشته

ارزش خودت رو بدون...


چرا چادر به سر می کنی؟

داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت:

این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟

بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.

پرسیدم: با منی؟

گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! ...

ادامه ی متن در ادامه ی مطالب/

ادامه نوشته

بد حجابی و بی غیرتی...



می گویند بد حجابی زن از بی غیرتی مرد است
بعضی مرد ها هم خوب بلدن نقش سیب زمینی رو بازی کنن و اسمش رو بزارن
روشنفکری!!!!
واقعا چطور میتونن؟؟؟
یعنی اصلا براشون مهم نیست که هر مردی
از زیبایی خانومشون برای خودش لذت ببره؟!
بی غیرتی تا چه حد؟؟
قربون خدا برم
چقدر صبوره.........

با توام خواهرکم...

ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﭽﺴﺒﯿﺪ !

ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ....

ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺷﯿﺪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ؛

ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ، ﺑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ، ﺑﻪ ﻧﻘﻠﯽ ، ﺑﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ ،

ﺑﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ...

ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﺪ.

ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺘﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﺪ.

ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻗﺪﺭﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ . ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﻬﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ .


ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ...


باتوام خواهرکم...

برایم همین کافی است...


عبور باد از لای چتر بلوندت را دیدم

و تار مویی که پیشانیم را قلقلک می داد به زیر مقنعه هدایت کردم

به آستین های کوتاه مانتویت خیره شدم

و ساق دست هایم را صاف کردم

به مانتوی نازک و کوتاهت فکر کردم

و چادرم را روی سرم مرتب کردم

برای من همین بس بود که

راننده ی تاکسی مرا با احترام خانم خطاب می کند

و تو را خانمی!

پسران سرزمین من...



آهــــاے בختر سرزمیــטּ مــטּ
آخ ببخشید باز جنسیتت را فراموش کرבم

آهــــاے پسر سرزمیــטּ مــטּ معلوم هســـت کجایـے ؟؟
خیلی وقت است که تورا گم کرבه ایم

בیروز داشتـے مرבانه در میــבان میجنگیـבے
امروز בارے توی آرایشگاه ها ابرو برمیـבارے
مو رنگ میکنـے .. בماغت را سربالا میکنـے

آهــــاے پـــسر ســرزمیــטּ مــטּ

בختران سر زمیــטּ مــטּ
احتیاج به مرבے دارنـב
که محکم باشـב

آنقدر قوے باشـב که تمام בنیا در برابرش کم بیاورב

آهاے پسر سرزمیــטּ مــטּ

کمــے آهـــسته بــُرو
به کـــجا چــنیــטּ شتـــاباטּ ؟!

حوای کسی نمی شوم که...


من یک دخترم!

بــدان “حــوای” کسی نـمی شـوم که به “هــوای” دیگری برود …

تنهاییم را با کسی قسمت نــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد …

روح خـداست که در مـــن دمیـده شده و احسـاس نام گرفته.

ارزان نمیفروشمشـــ...


+آنان که جسم خود را ارزشمندتر ازآن میدانند که هرچشمی بدان نظر کند، بر مسند بالای فضیلت نشسته اند...