کاش دل ها بوی پاکی میداد...




、ヽ☂ヽ ``、 ``、ヽ☂ ヽ ` 、ヽ☂ヽ ``、 ``、ヽ☂ ヽ


آسمـــــــــــان رعــــــدی زد  

   ابــــــــــرها غـــــــــــریدند  

  قطـــــــــرات بــــــــــــاران 

نـــــــــــم نــــــــــــم باریدند 

بــــــوی آب  و کاهگـــــــــل... 

تــــــــق تـــــــق شیـــــروانی  

نالـــــــــــــه نــــــــــــــاودانی 

تــــوی کــــــــوچه پیچیــــــــد 

کــــــــاشکی دلـــــها نیــــــــز

چــــــون هــــــوای کــــــــوچه

پـــــــس از این باریــــــــــــدن

بـــوی پــــــــــاکی میـــــــــداد

زمانه ی عجیب!


زمــانــه ی عجیبـــے اســت !

بـ‌رخـــے مردمـــان، امـام گــذشتـه راعـاشـقـنـد، نــه امــام حـاضـــ‌ر را !

میــ‌دانــے چـــ‌را؟!

امـــام گـذشتــه را هــ‌ر گونـه بـخــواهـنــد تـفـسـیــر مــی کننــد،

امــا امــام حاضـــ‌ر را بـایـــد فرمــان ببــرنــد.

و کـوفیــان، اینگــونــه عاشــورا را رقـــم زدنـــد ...


پی نوشت:

خون دادن برای امام خمینی زیباست

اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر (شهید سید مرتضی آوینی)

غیرت برادرانه...یادت بخیر...

یاد قدیما بخیر

برادر روی دو پا می نشست تا قدش دو سانتی بالا برود

تا خواهر زمین خورده اش

او را در آغوش بگیرد

و مردانگیش را با قد کوچکش به رخ نامردان بکشد

حالا برادر در کوچه ی خلوت

آغوشش را  برای دختر غریبه باز میکند

و خواهرش در کوچه ی پشتی شانه به شانه پسر غریبه زمین میخورد...

آخرالزمان


در دوران «آخر الزمان» باید پیش از هر موضوع و بیش از هر مطلب، از ایمان و اعتقادات خود مراقبت کنیم.

آخرالزمان، دوره‌ای است که در آن بی‌ایمانی نسبت به خدا و آنچه به خدا منتسب است و به معنای کلی، دین، رواج می‌یابد.

در این دوره، شیطان که آرام آرام به پایان دوران خود نزدیک می‌شود از غیبت نمایندۀ خدا و عدم اقبال مردم نسبت به ایشان، سوء استفاده می‌کند

و نهایت تلاش خود را به کار می‌بندد تا ایمان، این یگانه گوهر گران‌بهای انسان، را برباید.

در این دوران آن قدر دام‌های شیطان گسترده و خطرناک است که حفظ ایمان، به نگه‌داری آتش در کف دست تشبیه شده است.1

برای رهایی از این خطر، باید ابتدا از خدا کمک خواست2

و به جانشین و نمایندۀ او -امام عصر علیه السلام- پناه برد.

همچنین باید عقاید خود را با استفاده از منابع اصیل دینی یعنی قرآن و عترت تثبیت نمود

و در صورت ایجاد سؤال و تردید، حتماً به دنبال پاسخ آن رفت.


 پس چهار وظیفه داریم:


درخواست کمک از خدا

«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک»

       

  درخواست کمک از امام زمان علیه السلام


کسب اعتقادات از قرآن و روایات


4ـ رفتن به دنبال پاسخ سؤالاتی که ممکن است برایمان به وجود بیاید.


پی‌نوشت:

[1]. «الصَّابِرُ عَلَى دِینِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ بِکَفِّهِ.»: بحارالانوار، ج74، ص100.

[2]. یکی از دعاهایی که خواندن آن، برای نجات از گمراهی آخر الزمان، توصیه شده است، دعای غریق است، این دعای ارزش‌مند را امام صادق علیه السلام به ما تعلیم فرموده‌اند:

«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک» (بحارالانوار، ج52، ص149)


بعدا نوشت:


کی میدونه چرا؟؟؟؟

پا برهنه رفت...


گردان پشت میدون مین زمین گیر شد

چند نفر رفتن معبر باز کنن

15 سالش بود

چند قدم که رفت

برگشت

گفتند ترسیده...

پوتین هایش را داد به یکی از بچه ها

و گفت:

تازه از گردان گرفتم

حیفه مال بیت الماله...

و پا برهنه رفت....

بیرق حسین(ع)...



بــــــآنو ؛

بـــآیــد بـــوسه زد

بر نجـــآبتـــِ قَدم هـــــآیــی کــــه بر مـــی دآری.....

چهـــره معصومانــه ات زیـــر نقاب چادر

گنج وجــــودیِ پنهـــآن کَـــرده پشتـــِ چـــآدرت ،

نجــــآبتـــِ صـــدآیتـــ ،

صــلآبتـــِ گـــــآم هـــآیتـــ ،

دلِ رحیمتـــــ ،

رفتــــار زهــرآ  گـــونه اتـــ

تَمــــــــآم و کَمـــآل

بوی عطـــر "خـــدآ "می دهـــد...

بوی بهشتـــــــ.....




پــــ.نــــــ:پرچم حسیـــــن

به دست عبـــــاس است

و بر سر زینـــــب...

اینجاست که کشف حجاب

استراتژی دشمن می شود!

چادر یعنی بیرق حسین...

زیر صفرم مرا به  صد برسان....

وقتـــــی داری نزدیکـــ میشــــی بـه حــــرم ...

اینجــــوری میبینــش ...

آخه اشکــ پـــــر میشه تـــــو چشمـــــات ...

بــه قــــول معـــــروف

چشمــم از اشکـــ پُــر و عکس حـــــرم میلرزد...



بارگـــــاه عشـــق

پا در صحن که می نهی وسعت این صحن با همه زیبائی اش پا در دلت میگذارد...

آرام آرام قدم بر میداری...

به کنار حوض وسطـــ صحـن که میرسی نگاهت در آبـــی نگاه آب گُم میشود...

گوئی این حوض آئینـه است که مهربانی تمام زائران در آن افتاده است...

چشــــم از حوض برمیداری...

رواق زیبای حـــــرم چشمانت را نوازش میدهــد؛

گام هایت سبک میشود....

با اذن دخــول قــدم در حـــرم می نهی...

و چشــم در چشمـان حــــرم میــدوزی...

گوئـی پیش از آنکه تو سـلام بگوئی آقـا سلامت میکنـد...

پیش از آنکه تو بخواهـی نـوازشت میکند...

در گوشه ای رو به  ضـریح زیارت نامه را می گشائی...

الســـلام علیـــک یا علــی بــن موســـی الرضــــا...

و آرام آرام اشکهــایت جاری میشود...

دیالوگ زیبای خداحافظ رفیق


مرتضی: چی میخوای مسلم...؟

مسلم: دلتنگ رفتنم...

مرتضی: مسلم دلش رو گذاشت تو مشت حسین و رفت کوفه...

دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه...

اگر مسلمی چرا تسلیم نیستی...اگر دل دادی چرا بی دل نیستی...؟

مسلم: دلم گرفته مرتضی....دلم گرفته مرتضی....

این همه چراغ ....توی این شهر....هیچ کدوم چشم هامو روشن نمیکنه....

این همه چشم توی این شهر....مرتضی هیچ کدوم دلمو گرم نمی کنه....

مرتضی این جا همه می دَوند که زنده بمونند...هیچ کس نمی دَوه که زندگی کنه...

این شهر همش شده زمین...دیگه آسمونی نداره...

من دلم آسمون میخواد مرتضی...

مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه چه توی چاه کنعان باشه چه توی زندان هارون آسمون آبی بالاسرته......

مسلم: از کجا یه آسمون پیدا کنم مرتضی...؟ 

مرتضی: فقط چشم هاتو باز کن تا آسمون رو بالای سرت ببینی....

زمین و آسمون از چشم های اون نور میگره پسر...

چشمهاتو روی خودت ببند.....

شاگرد کوچیکه ی کلاس


بسم رب الزهرا

خدا اجازه هست؟

منم شاگرد کوچیکه ی کلاس دنیا،

شاگرد کوچیکه که بازیگوشه وگاه گاهی

هوای شیطنت به سرش می زنه و خطا می کنه

و تو همیشه بر خطاهاش قلم عفو

می کشی و اونومی بخشی.

شاگرد کوچیکه که همیشه تکلیفاش ناقصه!

اجازه هست یه چیزی بگم :

به خاطر تمامی

خوبی ها، بخشش ها، لطف ها، نعمت ها و....

خیلی دوستت دارم

مادری از جنس آهن...



نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.

آهای سرباز، آهای مادر!...

گریه کن، تو حق داری گریه کنی.

شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای فرزند دلبندت را.

کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.

گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...

گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند،

و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.

این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...

گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...

گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد

و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...

اما من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز..
.

تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی...

حق داری برایش دلتنگ شوی...ا

سوالی از تو دارم :


این کودک را می شناسی؟
.


می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟

می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟

این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...

چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟

فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟


 
این دختر را چطور؟





حتماً او را دیده ای...

در کوچه پس کوچه های بصره...

 پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...

الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است

یا رد پائی از خون تازه ؟

یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟

صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟

ببین چه گریه ای میکند؟


چه خونی از صورتش جاری است؟

این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟

حال این دخترک را خوب ببین.

نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.

این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...ا

این پدر را میشناسی؟
.


دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.

یادت هست؟

همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید تو و هم قطارانت.
این را چطور؟
.


این اما مال افغانستان است.

شاهکار قدیمی تر شما.

اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟

این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کوکان افغان...

از این دست اگر بخواهم برایت بیاورم، بسیارست...

سردشت ، حلبچه ، قانا... صبرا و شتیلا... و ....فلسطین و ...

چندگاهیست وقتی می گویم...



چندگاهیست وقتی میگویم:

اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن

با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد....


چندگاهیست وقتی می گویم:

صلواتک علیه و علی آبائه

به یاد مصیبت های اهل بیتت اشک ماتم نمیریزم...


چندگاهیست وقتی میگویم:

فی هذه الساعة

دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای....


چنگاهیست وقتی می گویم:

و فی کل الساعة

دلم نمی سوزد که همه ی ساعاتم از آن تو نیست...


چندگاهیست وقتی میگویم:

ولیا و حافظا

احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده

و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است....


چندگاهیست وقتی میگویم:

و قائدا و ناصرا

به یاد پیرزوی لشکرت، در میان گریه، لبخند بر لبم نقش نمی زند....


چندگاهیست وقتی می گویم:

و دلیلا و عینا

یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی...


چندگاهیست وقتی میگویم:

حتی تسکنه ارضک طوعا

یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من شاهد مدینه فاضله ات باشم...


چندگاهیست وقتی میگویم:

و تمتعه فیها طویلا

به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو،

طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم....


اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم

تا هم با آمدن نامت

دلم بلرزد

هم اشکم بریزد

هم در جست وجویت باشم

هم سرپرستم باشی

هم به حال مرددمان عصر ظهور غبطه بخورم

و هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است...


دلــــــ .نوشتـــــــ:

جمعهــــ به جمعهـــــ ؛

شــاید ، آن هم شــاید ، نبودنت حـــــس شــود ؛

آن هــــم منتـــش بر ســـــر  بغضــهای غـــروب جــمعه هاستــــ ؛

میـــدانی ؛ ســـــرمان شــــــلوغ است آقـــــا ؛

ایــــــن دنیـا عجیب روی چشــم هایمــان سنگینـی می کنـــد ؛

راســـــتی آقـــای من ،

آمــدی بیدارمـــان کن ...

جایی شبیه حرمت...



گاهی دلم یک جای دنج می خواهد...

جایی شبیه حرمت....

من باشم و بغض های نشکسته...

چه غبطه ای می خورم به آن کبوتری که دلتنگی هاش را با شما سهیم است...


مشکل خود منم که سلامم قبول نیست...

                                                            تقصیر گنبد و تو و اذن دخول نیست....


دلـــ. نوشتــــ:

همه دارند به سوی حرمت می آیند....

طبق معمول من بی سر و پا جا مانده ام....

ابر حریف...




دیوانـــــــه نیستـــــــم !

فقط و فقط طوری “خاص” که دیگـــــــران نمیتواننـــد "...."

تــــــو را “دوستـــــ” دارم...

 و چه ساده لوح انـــد آنان کــــــه می پندارنــــــــد

کـــــه اگر عکس تو را به دیوار های خانــــــــه ام آویختــــــــه ام

برای "...." استـــ !!!

و نمیداننــــد که من دیوار هــــای زندگی،

وخآنــــه ام را

به عکس زیبای تـــــو آویختـــه ام....


روزنامه امریکایی یو اس ای تودی :

بزرگترین مشکل امریکا درایران حضور یک "ابر حریف" به نام آیت الله خامنه ای است

که نقشه راه را می شناسد و مردم به او اعتماد آمیخته به اعتقاد دارند...


پــ.نــ:مصر/سوریه/لبنان/بحرین/عربستان/یمن/عراق/پاکستان/افغانستان

و غیره را می بیند و باز شکر نمی کند

این نظام اسلامی را...

ظرافت خدادادی...

کآشــ همه اینقــــــدر زیبآ زندگیــــ مونو شروع کنیمـــ :)

کآشـــ بفهمیمـــ این ظرآفتـــ خدآدآدی برآی شریکـــ زندگیــــ مونه :)

اینطوری دنیآ خیلیــــ قشنگــــ میشه :) مگه نه ؟؟؟


پی نوشت:بیزار باش از معشوقی که

اسم هرزگی هایش را بگذارد آزادی!

اسم نگرانی هایت را بگذارد گیر دادن!

و برای بی تفاوتی هایش

اعتماد به تو را بهانه کند!


رسوایـــــــــی

حضرت امام خامنه ای :
براى آزادى يك ملت، آتش و بمب و موشك روى سرش نمى‌ريزند. . . .
هرگونه دخالت نظامی توسط آمریکا علیه سوریه، متحد تهران، برای" منطقه " فاجعه به‌ بار خواهد آورد. . . .

اکبر هاشمی رفسنجانی :
مردم از طرف حکومت خودشان مورد حمله شیمیایی واقع شده‌اند و حالا هم باید منتظر حمله خارجی‌ها باشند. . .

مردی که بجای تبعیت از گفتمان رهبری ، در حال قدم گذاشتن در راه منتظری ساده لوح می باشد . . .

این روزها طلحه و زبیر بیش از پیش در ایران جلوه نمایی می کنند و چه خون دل ها خورد علی (ع) از این قوم جاهل و دنیاپرست . . .

.


پی نوشت: اي امت، بايد بدانيد از بزرگترين خطراتي كه انقلاب را تهيد مي‌كند آفت نفوذ خطوط انحرافي در خط اصيل انقلاب، يعني همان خط امام است.پس، بجز خط امام خط ديگري را دنبال نكنيد.
فرازی از وصیت‌نامه شهید محسن وزوایی
.
برگرفته از ما به سر دویدن

یک عمر هر چه گفتم خندیدند...

اومد کنارم نشست و گفت: آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟

گفتم: بفرمایید

عکس یه جوون بهش نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود

زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد

چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند

یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش " غلامرضا اکبری "

عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید

و توش نوشت " شهید عبدالمطلب اکبری "

ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن

عبدالمطلب وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم،بنده خدا هیچی نگفت

فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌اش رو پاک کرد.

بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت...

فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
.
.
.
.
.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند

جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود

وصیت نامه اش کوتاه بود اما سوزناک نوشته بود:

" بسم الله الرحمن الرحیم "

یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند...

یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند...

یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.

اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم ...

آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد...




می خوام چند جمله خطاب به امثال خودم بنویسم:

آی اونایی که فکر می کنین هر کی فقیر شد ، ارزش رفاقت نداره

آی اونایی که عارتون میشه با یه رفتگر و کارگر و ... همکلام و همنشین بشین

آی اونایی که ارزش رو توی شیک پوشی و موقعیت اجتماعی و پول و خوشگلی می دونین

اگه تمام افتخارات عالم رو داشته باشی و امام زمانت بهت نگاه نکنه هیچی نداری

کمی به خودتون بیاین

نکنه همون رفتگر و همون فقیر و ندار محله و شهر بشه سنگ صبور مهدی فاطمه ، اما من و شما که ادعا داریم .... بگذریم!

تو رو خدا بیایم معیار ارزشمندی آدما رو انسانیت قرار بدیم ، نه تیپ و شغل و پول ...

وقتی کنار فقیر و رفتگر و آدم ساده ای گذشتیم ، یه احتمال بدیم که شاید اون پیش خدا و امام زمان از ما عزیزتر باشه...

اونوقت قشنگتر زندگی می کنیم...                             راوی: حجت الاسلام انجوی نژاد

نماز دو نفره...


گفت حاج آقا من شنیده ام اگر انسان در نماز متوجه شود کسی در حال دزدیدن کفش اوست می تواند نماز را بشکند و برود کفشش را بگیرد...

درست است حاج آقا؟!

شیخ گفت: درست است اقا!

نمازی که در آن حواست به کفشت است اصلا باید شکست....


دلـــ .نوشتـــ:

الله اکبـــــر..

خرید فردا!

فوتبال امشب!

شهریه ی دانشگاه!

چرا حرف نزد!

فردا شب عروسی دعوتیم!

او خیلی از خود راضی بود!

موبایلم!

کیفم رو جا گذاشتم!

السلام علیکم و رحمة الله و برکاته!


گاهی در نمازهایمان همه چی هست الا خـــــدا

این نماز ها ی پریشان به درد هیچ جا نمیخورد... نمازی که بوی خـــدا ندهد...

خـــــدایا کاری کن نماز هایم همیشه دو نفره باشد...

فقط من باشم و تو....

جوان عاشق و فراق یار


یه آقای خیلی معروف مداح تعریف می کرد:

یه شب که داشتم با عجله از یه مجلس بر مـی گشتم

یه پسر جوو
ن تند خودشو رسوند بهم

از پشت سر صدام کرد


با اینکــه خیلی
عجله داشتم وایستادم

گفتم :

چیکار داری
جوون ؟

گفت :

حـاجی
مریضم ! دکترا جوابم کردن...

چو
ن خیلی عجله داشتم گفتم :

باشه ! می
گم دعات کنن !

انشآالله شفا می
گیری!

گفت :

نـــه ! اینو نمی
خواستم بگم !

گفتم :

پس چی
می خواستی بگی ؟

گفت :

حاجـی
! به مردم بگین ؛

یـــــه جوو
ن عــاشق داره می میره ،

اما هنوز آقــــاشو ندیده...

دلــ .نوشتــ: آرے !

مــــ ـــטּ بــــه اندآزهــــ ے یکـــ نفر

مآنع ظهــــورَمـــــ . . .

                              آمدن او

                                    و نیامدن ما

                                              و خشم خدا

                                                        گفت نیایم بهتر است....

                                                                   آری او طاقت عذاب ما را نداشت


دانلود مناجات زیبای امام زمان


کلیک کنید

زمانه ی ما

حواست باشد.... 

داریم  در زمانی "زنـدگـــی" میکنیم کـه:

هَرزگی "مـُـــــد" اســت!

بی آبرویــی "کلاس" اســـت!

مَســـــتی دود "تَفـــریــح" اســـت!

رابطه با نامحرم "روشــن فکــری" اســت !

گــُـرگ بــودن رَمـــز "مُوفقیت" اســـت!

بی فرهنگی "فرهنگ" است!

پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه "رشد ونبوغ" است!

و......................

خدایا ممنون که نه باکلاسم نه روشنفکر و نه...

فقط تو رو میخواهم و بس

و تو ای همسنگر مواظب باش

اینجا سوریه است

بای ذنب قتلت؟

اینجا سوریه است.

سرزمینی که بر طبق روایات منتظر سفیانی است که طلب سر شیعیان رو میکند.

اینها خود را اولاد ابوسفیان میدانند

تعجبی نباید کرد که حرمله هایشان زور و سلاح خود را به رخ اطفال بکشند.


اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک


دلـــــ نوشتـــ: به علی(ع) بگویید

قلع و قمع شیعیان سوریه تکانمان نداد،

هر کس رویش می شود به علی(ع) بگوید!


تصاویر جنایات تروریست ها در سوریه در ادامه ی مطالب/

توجه: خشونت تصاویر بسیار بالاست. کسانی که ناراحتی قلبی دارند و یا از دیدن تصاویر خشونت آمیز دچار ناراحتی می شوند، این تصاویر را نگاه نکنند. 

ادامه نوشته

شهادت ششمین نور

مهمّترين سفارش امام در آخرين لحظات
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه و ديگر بزرگان آورده اند:

يكى از راويان حديث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادى حكايت كند:

پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسليت به اهل منزل حضرت ، رهسپار منزل آن امام مظلوم عليه السلام گرديدم .

همين كه وارد منزل حضرت شدم ، همسرش حميده را گريان ديدم ؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام عليه السلام بسيار گريستم .

و چون لحظاتى به اين منوال گذشت ، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت :

اى ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق عليه السلام در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مى بودى ، از كلامى بسيار مهمّ استفاده مى بردى .

ابوبصير گويد: از آن بانوى كريمه توضيح خواستم ؟

پاسخ داد: در آن هنگام ، كه ضعف شديدى بر امام عليه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.

وقتى تمامى افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهى عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:

كسانى كه نسبت به نماز بى اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام شامل حالشان نمى گردد.

(ثواب الا عمال : ص 205، بحارالا نوار: ج 47، ص 2، ح 5.)

(قابل دقّت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بى نماز نمى شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بى اعتناء به نماز، نمى شود.)


 پنج درس آموزنده از امام صادق(ع) در ادامه ی مطالب

ادامه نوشته

زینب جان....


زینب جان، دیگر هرگز تنها نخواهی ماند،

هرگز اسیر نخواهی شد

مگر بچه شیعه های ایرانی و لبنانی مرده اند

که دیگر بار اسیر حرامیان شوی؟!

خلاصه ی خوبی ها


دلم برایش می سوخت پشت سرش خیلی حرف ها بود.

جلسه ی هیئت دولت که تمام شد خودم را رساندم کنارش، می رفت طرف اتاقش.

گفتم عده ای از مردم سکوت شما را دلیل پذیرش اتهامات و افتراهایی می دانند که بنی صدر و دارو دسته اش به شما می بندند.

فکر می کردم ناراحت شود، نشد...

گفت برادر عزیز در این مملکت یا باید کار کنیم و یا بنشینیم و جواب ناسزا های دشمنان را بدهیم

ما اولی را انتخاب کرده ایم چون باید جوابگوی خون شهدا باشیم.


در ماه مبارک رمضان نیمه های شب رفتیم ایشان را برای سحری بیدار کنیم تا نزدیک اتاقشان شدیم، دیدیم در نمیه باز است و ایشان زودتر از ما بیدار شده اند و یک چراغ کوچک در اتاق روشن است.

در حالی که در اتاق راه می رود و گریه می کند با خدا مناجات می کند و با دست روی میز میزند و می گوید:

خدایا مرا به این میز وابسته نکن. خدایا تو را قسم می دهم که مرا با این مسئولیت امتحان نکن.


شش خاطره از شهید رجایی در ادامه ی مطالب/

ادامه نوشته

آتیش جهنم گرمتره


تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده‌اش توی اتوبوس نشسته بودم.

یه دختر کوچولوی 5-6 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس.

دختر کوچولو روسری‌اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.

خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد می‌زد با افسوس گفت:

توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟

از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس... تو گرمت نمی‌شه بچه؟

همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده می‌شدیم.

دختر کوچولو گرهٔ روسری‌اش رو سفت‌تر کرد و محکم و با اقتدار گفت:

چرا گرممه... ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...

دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت...

در نیکی سبقت بگیرید


گـــاهـــی یــــک عمــل انـــسان را به اوج مـــی بــــرد . . .


پـــــــس در نـیـــــکــــی کــــردن عجـــلـــــه کنـــیــم ...



فَاسْتَبِقُواْ الْخَیْرَاتِ
. بقره / 148


پس در نیکی کردن بر یکدیگرسبقت گیرید