دلنوشته هایم...
دوباره خودکار آبیم را برمیدارم و می روم سراغ کلمات...
اول باید یک تکه از بهترین قسمت خیالم را قیچی کنم و بچسبانم روی کاغذ، وگرنه نمی توانم خوب بنویسم...
می نویسم: بـــــــــاران....
و بــــــــاران از چشمانم می بارد...
هر وقت بــــــــاران می بارد من به تو نزدیک ترم انگار...
حالا گوشه ی چشمی اگر تر شده... ، آرزویی اگر رد پایش را پشت در خانه ی تو جا گذاشته...، رازی اگر به گوش تو رسیده...
باید بگویم آن چشم ها چشمان من...، آن آرزو آرزوهایم...، و آن راز، راز بزرگ من است...
خودت گفته ای: «ادعـــــــــونی استــــــجب لــــــکم...»
و من صدایت می زنم، صدایت می زنم زیر بــــــاران ...
بـــــــاران که می بارد من به تو نزدیک ترم
و این خودکار آبی برای تو می نویسد...
اینجا زیر بـــــــــــاران...!!!
الهم عجل لولیک الفرج
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت توسط بچه سید
|
می نویسم برای مردی که،